محل تبلیغات شما

مجموعه خاطرات بچه های جینگل



یه روز صبح که افتاب تویه جینگل دیرتر دراومده بود همه خواب مونده بودن،

یهو باصدای ممدفُنچ از خواب بیدارشدن و دیدن ساعت حدود ۸ شده و صبحونه سلف تموم شده، پس یورش بردن به سمت یخچالای جینگل و دلمه های یخ زده ای که از یه هفته پیش بود.

شاید واستون سوال باشه چطور اونارو خوردن تازه کلیم یخ زده بود.

شاید باورتون نشه ولی با سشوار کلی دلمه گرم و خورده شد  :/

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها